گنجور

 
جهان ملک خاتون

بی رخت دیده کی جهان بیند

یا به جای تو غیر بگزیند

دل من شد به خار هجر تو ریش

گل ز باغ وصال کی چیند

چونکه با زلف و خالت انس گرفت

جای دیگر چگونه بنشیند

گر خرامی به باغ سرو روان

درد از آن قامت تو برچیند

گر به جنّت نه همدمم باشی

یک زمان بی رخ تو ننشیند