گنجور

 
جهان ملک خاتون

نمی‌باید مرا منّت ز هر کس

که روزی ده تویی در عالم و بس

کسی خود نیست در عالم چو دیدم

مگر لطفت رسد فریاد هر کس

ز ناکس راه کس پیدا نباشد

جدا کن راه هر کس را ز ناکس

چو ما را در جهان غیر از تو کس نیست

به فضل خویشتن فریاد ما رس

منم چون خس به بحر بی کرانت

که روی بحر ممکن نیست از خس

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

هلال ابروانش بین مقوّس

کشیده گرد مه خطی مطوّس

به هم دادند ما را اتّصالی

ز بدوِ فطرت ارواحِ مجّنس

ترا بر طاق جان من نشاندند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه