گنجور

 
جهان ملک خاتون

بر دست پیچ آن سر زلفین پیچ پیچ

هیچست آن دهان تو دل را منه به هیچ

پیچست و تاب در سر زلفین دلبران

گر عاقلی تو با سر زلفین او مپیچ

اغیار جز مذلّت عاشق نمی‌کنند

لیکن ندیم هیچ نگوید بجز مزیچ

طبّاخ اگر به آش تو تقصیر می‌کند

او را گناه نیست ندارد مگر هویچ

گفتم شبی به زلف نگارم که درکشم

راهیست بس دراز و پرآشوب و پیچ پیچ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یغمای جندقی

شب‌ها به کشف سر دهانت به تاب و پیچ

بردم به روز و راه نبردم مگر به هیچ

نفروشمت به عالم از آن جعد پیچ پیچ

موئی نه ابلهم که دو عالم دهم به هیچ

نجوای غیر اگر پی تمهید قتل ماست

[...]

صفی علیشاه

هیچیم ما و هیچتر از هیچ در بسیچ

آید چه ای کریم از این مشت هیچ هیچ

با آنکه تو بتوست ز ما جرم پیچ پیچ

بر جرممان مگیر و بر افعالمان مپیچ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه