گنجور

 
جهان ملک خاتون

شراب هجر تو بسیار خوردم

هنوز از مستیم در سر خمارست

به وصلم یک زمان بنواز یارا

که ما را با غم عشق تو کارست

مکن زین بیش بر من جور و خواری

که جان من ز هجران تو زارست

بجز نیکی نماند در جهان هیچ

تو نیکی کن که نیکی یادگارست

نظر بر حسن سیرت هست ما را

به صورتهای بی معنی چه کارست