گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا مهر رخ تو دل برانگیخت

بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت

گویی ز ازل خدای بی چون

با مهر تو خاک ما برانگیخت

عشق رخت ای نگار گلبوی

با این دل تنگ ما برآمیخت

گم گشته دلم ولی جهانی

خاک در تو به دیده می بیخت

آن غمزه ی آهوان شوخت

بس فتنه که در جهان برانگیخت