گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

از دو جانب سرگرانی را تحمل می‌کنیم

ما و او با یکدگر جنگ تغافل می‌کنیم

بس که از گلچینی این باغ دارد خارها

پنجهٔ خود را خیال بال بلبل می‌کنیم

چشم ما را سرمه از حسن سیاهان داده‌اند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

ای شبنم وجود مرا آفتاب گرم

چشمت گرسنه است و دل من کباب گرم

هرچه زیان ماست، به ما سود می دهد

آتش برای داغ دل ماست آب گرم

در گلشن همیشه بهار ملایمت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳

 

ما چشم به لطف جم و کاوس نداریم

بر دامن لب، گرد زمین بوس نداریم

در پیش رود رایت مردانگی ما

چتر از عقب خویش چو طاووس نداریم

رسوایی عالم همه از عشق کشیدیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم

هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم

شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست

سجده ای هرکه ترا کرد، جبین من بودم

راز خود کرد وصیت همه با من مجنون

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵

 

تقدیر خدا را چه علاج است، گداییم

در رزق سگ و گربه شریکیم، هماییم

فریاد که از ساده دلی صاحب خرمن

برقیم [و] گمان برده که ما کاهرباییم

با ما نشود سینه ی این کینه دلان صاف

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

اختیار گوشه درمان است، همت می‌کنم

می‌نشینم همچو عنقا و فراغت می‌کنم

تیغ چون خورشید نتوانم کشیدن بر کسی

بر دل خود چون زنم ناخن، شجاعت می‌کنم

هرچه کردم شکر آن را، روزگار از من گرفت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

گه مستم و گاه در خمارم

این است تمام عمر کارم

از پاره ی دل، سرشک چون گل

آیینه شکسته در کنارم

چندم ببرد به سیر گلشن؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸

 

نوبهار است، چو گل فکر قدح نوشی کن

خون غم ریخته در جام فراموشی کن

در صف خرقه بدوشان نتوان بود چو گل

خرقه دور افکن و با آینه همدوشی کن

چون صبا چند بغل گیری سرو و شمشاد؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن

مباد آن که کسی را کند خراب، سخن

طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش

نمی‌گذاشت سر پای در رکاب سخن

مرا دماغ حدیث بهشت و دوزخ نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰

 

تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین

می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین

دارد از جای دگر سررشته در کف ریشه ام

آب و رنگم نیست چون گل های دیبا از زمین

در گلستانی که چون گل ما درو پرورده ایم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن

من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن

نسبتی با مشرب پروانه گر داری بس است

گر نباشد آتشی، بر آب آتش رنگ زن

بلبلان با هم نمی دانند غیر از دوستی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

ترک من کز بزم می گلرنگ می‌آید برون

همچو شمشیر از برای جنگ می‌آید برون

رسم خونریزی به دست و تیغ او زیبنده است

این حنا از دست او خوش‌رنگ می‌آید برون

هیچ کس از صحبت آشفتگان خوشدل نرفت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

سرم از داغ سودا، باغ زاغان

دلم درهم چو کار بی دماغان

خورم می از سفالین ساغر خود

به طاق ابروی زرین ایاغان

مپرس از ما که گمنامان عشقیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴

 

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان

لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان

نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست

موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان

گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵

 

فصل گل شد، نالهٔ عیشی ز بلبل قرض کن

گر نداری زر برای باده، از گل قرض کن

بی‌پریشانی نگردد جمع اسباب نشاط

بهر دل سرمایه‌ای زان زلف و کاکل قرض کن

حسن هرگز طرفی از پهلوی اهلیت نبست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

 

چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این

سبوی باده نگویم، گل بهشت است این

بنای عیش به میخانه می نهد دوران

وگرنه هر خم می را به سر چه خشت است این

به سجده سر چو نهی، ترک سر کن ای زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

 

از کوی عشقت ای بت دلجوی دیگران

رفتم که جا کنم به سر کوی دیگران

چون بینمت به غیر، که دیدن نمی توان

تیر ترا نشسته به پهلوی دیگران

در مذهب دلم که سجود تو می کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸

 

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن

در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن

بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود

بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن

شرم بادت از ید بیضای بی‌رونق کلیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

 

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان

لبت را خنده موج آب حیوان

ز شوق تیغت آهوی حرم را

بیاض دیده، صبح عید قربان

پریشانی ز بس شد در دلم جمع

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

ای چو برگ غنچه در عهدت پر از جان آستین

جان اگر بر تو فشانم، برمیفشان آستین

آب چشمم هرکجا بیند، به خون رنگین کند

همچو آن طفلی که نشناسد ز دامان آستین

من چو ریگ بادیه سیرابم از لب‌تشنگی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۸
sunny dark_mode