گنجور

 
سلیم تهرانی

تقدیر خدا را چه علاج است، گداییم

در رزق سگ و گربه شریکیم، هماییم

فریاد که از ساده دلی صاحب خرمن

برقیم [و] گمان برده که ما کاهرباییم

با ما نشود سینه ی این کینه دلان صاف

چون آینه هرچند که از اهل صفاییم

با مردم عالم نتوانیم به سر برد

ره بر سر خار و خس و ما آبله پاییم

در سلسله ی باده کشان جام شرابیم

در قافله ی کعبه روان قبله نماییم

هر نقش قدم پیشتر از ماست درین راه

چون چشم حسودان همه کس را به قفاییم

یک بار نگفتید سلیم این چه خموشی ست

ای اهل کرم، بنده ی انصاف شماییم!