گنجور

 
سلیم تهرانی

از کوی عشقت ای بت دلجوی دیگران

رفتم که جا کنم به سر کوی دیگران

چون بینمت به غیر، که دیدن نمی توان

تیر ترا نشسته به پهلوی دیگران

در مذهب دلم که سجود تو می کند

محراب کج بود خم ابروی دیگران

لاف از نسب مزن که به مانند آینه

آدم نمی شود کسی از روی دیگران

در عاشقی چه فیضی ببیند ز دل سلیم؟

تعویذ خویش بسته به بازوی دیگران