گنجور

 
سلیم تهرانی

هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم

هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم

شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست

سجده ای هرکه ترا کرد، جبین من بودم

راز خود کرد وصیت همه با من مجنون

بر سر او نفس بازپسین من بودم

آستان بوس رکاب تو که را قدرت بود

با تو آن روز که همخانه ی زین من بودم

این زمان غیر من آنجا همه کس ره دارد

یاد روزی که در آن بزم، همین من بودم

سعی من کردم و شد وصل نصیب دشمن

دیگری صید تو کرد و به کمین من بودم

هر کف خاک، به جولانگه شه می گوید

پیش ازین پادشه روی زمین من بودم

در چمن بود قیامت ز فغان دوش سلیم

بلبلان را چه گنه، باعث این من بودم