گنجور

 
سلیم تهرانی

سرم از داغ سودا، باغ زاغان

دلم درهم چو کار بی دماغان

خورم می از سفالین ساغر خود

به طاق ابروی زرین ایاغان

مپرس از ما که گمنامان عشقیم

چه می جویی سراغ بی سراغان

به وقت انتقام، از مهربانی

کنم با گل، سر دشمن چراغان

نسیم گل سلیم از بخت ناساز

نمی سازد به ما خونین دماغان