گنجور

 
سلیم تهرانی

چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این

سبوی باده نگویم، گل بهشت است این

بنای عیش به میخانه می نهد دوران

وگرنه هر خم می را به سر چه خشت است این

به سجده سر چو نهی، ترک سر کن ای زاهد

نه مسجد است، غلط کرده ای، کنشت است این

به حیرتم که دلم زنده چون کباب شده ست

اگر غلط نکنم، طایر بهشت است این

سلیم، نامه ی او را ز بس نهم بر سر

گمان بری که مرا خط سرنوشت است این