گنجور

 
سلیم تهرانی

نوبهار است، چو گل فکر قدح نوشی کن

خون غم ریخته در جام فراموشی کن

در صف خرقه بدوشان نتوان بود چو گل

خرقه دور افکن و با آینه همدوشی کن

چون صبا چند بغل گیری سرو و شمشاد؟

همچو آتش به خس و خار هم آغوشی کن

هرچه بینی، ز بد و نیک جهان آینه وار

گر فراموش کنی، شکر فراموشی کن

فتنه در بزم ز سرگوشی جام و میناست

تا توانی حذر از صحبت سرگوشی کن

ناله ی مطرب و نی، هردو یکی کرده زبان

می کنندم همه تکلیف که بیهوشی کن

نقل می پسته ی شور است ازان کنج دهن

ساقی ما مزه دارد، تو قدحی نوش کن

هرچه بینی ز بد و نیک درین بزم سلیم

خون دل نوش چو پیمانه و خاموشی کن