گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

به خاک هند مرا تاب زیستن ز کجاست

که چون حباب مرا زندگی به آب و هواست

چنان مدار معاشم ز پهلوی خویش است

که تا فتیله ی داغم ز بندهای قباست

گریختن ز جفای زمانه ممکن نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

صاف می از دگران، لای ته شیشه ز ماست

اول کاسه و دردی که شنیدی اینجاست

نیست از قید غم امید خلاصی ما را

خط آزادی ما بر ورق صبح فناست

زور بازو به چه کار کسی آید اینجا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

کی دهم دیگر عنان آن بت چین را ز دست

چون رکابش کی گذارم دامن زین را ز دست

ای بهار عیش، می ریزد خزان از جلوه ات

چون حنا مگذار این رفتار رنگین را ز دست

حال درویشی چه می پرسی که گردد بینوا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

خشت کوی می‌فروشان سر به سر آیینه است

رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است

چشم و دل از پرتو دیدار روشن می‌شود

تخته ی تعلیم ارباب نظر آیینه است

در دل هر ذره چون خورشید دارد جلوه ای

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

شمعیم و زندگانی ما در گداز ماست

پروانه ایم و سوختن خود نیاز ماست

رسوا گذشته ایم ازین باغ چون بهار

هر جا گلی شکفته ببینید، راز ماست

گر می کنی به مذهب آزادگان عمل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است

کتاب همچو گل از فال ما پریشان است

به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را

بیاض دیده ی ما پر ز خط خوبان است

به وادیی که من از شوق گم شدم، کعبه

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست

چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست

گاه بر گل می‌زنم خود را، گهی بر خار و خس

طایر شوقم، به پایم رشتهٔ ناموس نیست

این سخن را در کجا خود می‌توان گفتن که ما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

هوای تخت ندارد کسی که گوشه‌نشین است

سر و دلی که به ما داده‌اند تاج و نگین است

به غیر عیب جهان بر زبانشان سخنی نیست

مدار صحبت آزادگان عشق برین است

به سر رویم همه شب به کوی یار و عبث نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

هر کجا موج زند جام شرابی دام است

ساغر باده، گل صبح و چراغ شام است

روشنایی ز فروغ می گلگون داریم

روزن خانه ی ما باده پرستان جام است

قلعه ی قهقهه ی کبک بود دامن کوه

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

درین چمن هوس عیش، کیمیا طلبی ست

که خنده در دهن غنچه، موج تشنه لبی ست

شکنجه ای بتر از خارخار همت نیست

کرم به دست تهی چون جوانی و عزبی ست

ز فکر حشر عبث نیست گریه ی زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است

چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان

برطرف کی شود آن عیب که مادرزاد است

گر نمیرم، همه شب شمع صفت می میرم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

ز می ملاحظه زاهد مکن که این عیب است

چو غنچه دست تو در قید آستین عیب است

هوس ز وصل تو طرفی نمی تواند بست

به گرد خرمن گل طوف خوشه چین عیب است

ز حسن ساخته نتوان فریب بلبل داد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

بهار آمد و سر تا به سر جهان سبز است

ز فیض ابر، زمین تا به آسمان سبز است

ز خانه بهر چه بیرون رود، که بلبل را

ز یاد رفته چمن، بس که آشیان سبز است

غبار کو که نشیند به دامن صحرا؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است

چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است

طعنه خوش نیست به دشمن، که به هم مردان را

جنگ کردن چو زنان همره سوزن عیب است

گر کنم شکوه ز بی مهری او عیبی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است

هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است

با من مگو که داغ جدایی ندیده ای

صدبار بیش دیده دلم، چون ندیده است؟

ما پستی و بلندی صحرای عشق را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست

ماهیان تشنه را ذوقی ز جوی شیر نیست

باعث محرومی ما طالع نااهل ماست

ورنه در اهلیت معشوق ما تقصیر نیست

تا ز آزادی کشیدم دست از کار جهان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

از سایه ی تو سبز سر خاک من بس است

لوح مزار فاخته، سرو چمن بس است

شیرین! ز غیرت شکر این پیچ و تاب چیست

پرویز گو مباش، ترا کوهکن بس است

میلم دگر به حسن سیاه و سفید نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

بنای توبه ز ابر بهار در خلل است

می دوآتشه عمر دوباره را بدل است

ز شام تا دم صبح است وقت می خوردن

میان روز، بط می خروس بی محل است

کجاست ساغر می تا مرا کند بلبل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

هما! نصیب تو از من چنان که خواهی نیست

که استخوان مرا مغز همچو ماهی نیست

اگر به خاک شهیدان گذار خواهی کرد

کسی که کشته نمی گردد او سپاهی نیست

هلاک قاعده ی جنگ و صلح طفلانم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

خمار وصل، دلم را ز اضطراب شکست

ز موج رعشه به کف ساغر شراب شکست

پیاله از کف دشمن مگیر، رحمی کن

که استخوان به تن من ز پیچ و تاب شکست

مباش در پی نخوت، نگاه کن که چه دید

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۵۷
sunny dark_mode