گنجور

 
سلیم تهرانی

هما! نصیب تو از من چنان که خواهی نیست

که استخوان مرا مغز همچو ماهی نیست

اگر به خاک شهیدان گذار خواهی کرد

کسی که کشته نمی گردد او سپاهی نیست

هلاک قاعده ی جنگ و صلح طفلانم

که در میانه ره و رسم عذرخواهی نیست

به نام درد دل از خون خود رقم سازیم

چو برق، خامه ی ما در پی سیاهی نیست

کسی که کسب هوایی نموده، می داند

که سربرهنگی ما ز بی کلاهی نیست

چو لاله ساخته با صاف و درد خویش سلیم

گدای میکده را ذوق پادشاهی نیست