گنجور

 
سلیم تهرانی

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست

چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست

گاه بر گل می‌زنم خود را، گهی بر خار و خس

طایر شوقم، به پایم رشتهٔ ناموس نیست

این سخن را در کجا خود می‌توان گفتن که ما

خاک ره گردیده‌ایم و رخصت پابوس نیست

راهبر کی جانب رهزن گذارد، کافرم

خضر ما گر در میان کاروان جاسوس نیست

جز نوای یا علی بن ابی طالب، سلیم

از دلم مطلب که زنگ حیدری ناقوس نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode