گنجور

 
سلیم تهرانی

هوای تخت ندارد کسی که گوشه‌نشین است

سر و دلی که به ما داده‌اند تاج و نگین است

به غیر عیب جهان بر زبانشان سخنی نیست

مدار صحبت آزادگان عشق برین است

به سر رویم همه شب به کوی یار و عبث نیست

کلاه ما که چو پاپوش شبروان نمدین است

گمان زر چو ندارد دل حریص ملول است

که خنده رویی هندو ز زعفران جبین است

ز اعتماد سمند تو داغم ای شه خوبان

که هرچه هست ترا در رکاب خانه ی زین است

دل سلیم کند هر کجا اراده ی طاعت

اشاره می کند ابروی او که قبله چنین است