گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

دلا ز دام صفیری به گلستان بفرست

به دست ناله دعایی به بلبلان بفرست

کسی قبول ندارد که در قفس هستی

پری برای نشانی به آشیان بفرست

تهی مدار چمن را ز گلشن آرایی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

آنکه در شور آورد شوریده‌حالان را می است

نالهٔ نی بر دل آشفتگان تیر نی است

گر غمی داری، میی دارم که زنگ از دل برد

صیقل آیینه ی آشفتگان موج می است

وعده ی وصل آن گل رعنا به فردا می دهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

دل بی لب او خراب خفته ست

مستی ز غم شراب خفته ست

در خاک، دلم به یاد تیغش

چون تشنه به یاد آب خفته ست

زلف تو همیشه از نزاکت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

کی بزم اسیران ترا شمع و چراغ است

اینجا پر پروانه سیه چون پر زاغ است

دارم هوس نکهتی از سنبل زلفش

افسوس که بخت سیهم موی دماغ است

از محفل حسن تو رسد فیض به خوبان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

دلم ز نسبت روی تو مهربان گل است

چو عندلیب همه عمر مدح خوان گل است

شکسته رنگ شود گل چو بیندش به چمن

بهار عارض او باعث خزان گل است

ز دیدن تو درآید به ناله مرغ چمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست

دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست

از ضعیفی، قوت بی طاقتی با من نماند

ناتوانی بر من آخر تهمت آرام بست

با وجود آنکه لبریز شرابم، از خمار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

به گلشن بی تو سروم دود آه است

به چشمم سبزه چون مژگان سیاه است

دلم را یاد تیغش تازه دارد

چو آن آبی که در برگ گیاه است

به خاک راه او از سنگ طفلان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

همچو بلبل دلم غمین گل است

غنچه گردیده در کمین گل است

در دلم درد، نایب عیش است

بر سرم داغ، جانشین گل است

از نسیمی شکفته می گردد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

چو شعله گرم درآمد، چو گل به تاب نشست

چراغ باده بیارید کآفتاب نشست

چو ناامید ازو گشت، دل قرار گرفت

سپند سوخته چون شد ز اضطراب نشست

به شمع انجمن ما نسیم محرم نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

با نسیم صبح شمع خلوت من سرکش است

خار و خاشاک مرا گر سوخت آتش، آتش است

از غبار کینه یک آیینه ی دل صاف نیست

در میان دوستان ما همین می بی غش است

آن خط مشکین نه تنها شد بلای جان ما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

بر سر عشق تو هرکس هست با من دشمن است

آنکه اشکی پاک می‌سازد ز چشمم دامن است

در کف او می به رنگ شبنم روی گل است

بر میانش تیغ چون آب میان گلشن است

برنمی‌خیزیم از جای خود و آواره‌ایم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

نارسایی به هنر در همه جا همراه است

جامهٔ سرو ز موزونی او کوتاه است

قسمتم نیست که از بند غم آزاد شوم

رفت صد قافله و یوسف من در چاه است

هر که برخاست ز شوق تو، دگر ننشیند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

ساقی بیا که فصل بهاران غنیمت است

جامی بده که صحبت یاران غنیمت است

مستند بلبلان و گلستان شکفته است

نی یک غنیمت است، هزاران غنیمت است

ابر کرم ز وادی ما تند می رود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است

چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است

من از کجا و سر و برگ زندگی ز کجا

زمانه هرچه به من می کند، هنوز کم است

ز بس گرفته کناری ز خلق چون عنقا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

شد بهار و به بوستان عید است

لاله با گل به دید و وادید است

جام گیتی نماست ساغر گل

باغبان جانشین جمشید است

هر طرف غلتد از نسیم بهار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است

حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است

به مجلسی که درو جام می نمی رقصد

سرود مطرب و شور رباب بی نمک است

فغان که لذت ازین بزم، رفتگان بردند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است

همچو شمعم شعله‌ای بر استخوان پیچیده است

گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما

باز این دود از کجا در آشیان پیچیده است

ترک چشمت می برد مرغ دلی بهر کباب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است

نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است

رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن

دریا بود خموش چو طوفان نشسته است

از دل اثر نماند [و] غم او همان به جاست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت

دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت

بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید

زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت

آنکه پروردم به صد خون جگر در دیده اش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

پی شکستن پیمان بهانه بسیار است

گرم خموش نسازی فسانه بسیار است

به هند، شعلهٔ آه ضعیف من چه کند

که چون قلمرو تقویم، خانه بسیار است

ستارگان همه غارتگران سامانند

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۵۷
sunny dark_mode