گنجور

 
سلیم تهرانی

به گلشن بی تو سروم دود آه است

به چشمم سبزه چون مژگان سیاه است

دلم را یاد تیغش تازه دارد

چو آن آبی که در برگ گیاه است

به خاک راه او از سنگ طفلان

تنم چون سایه سر تا پا سیاه است

چه سان خورشید گویم روی او را

که مصحف را غلط خواندن گناه است

سلیم از راه خوبان برنخیزد

چو نقش پا کسی کو سر به راه است