گنجور

 
سلیم تهرانی

پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است

همچو شمعم شعله‌ای بر استخوان پیچیده است

گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما

باز این دود از کجا در آشیان پیچیده است

ترک چشمت می برد مرغ دلی بهر کباب

باز تا دست کدامین ناتوان پیچیده است

همچو لعل از سنگ خیزد گوهر نایاب وصل

کوهکن همچون صدا بر کوه ازان پیچیده است

بود هر چه بر زمین، خود کرد خاکستر سلیم

دود آهم این زمان بر آسمان پیچیده است