گنجور

 
سلیم تهرانی

همچو بلبل دلم غمین گل است

غنچه گردیده در کمین گل است

در دلم درد، نایب عیش است

بر سرم داغ، جانشین گل است

از نسیمی شکفته می گردد

خنده گویا در آستین گل است

شادی دهر را شگونی نیست

خندهٔ گل، دم پسین گل است

داد بستان ز جام باده سلیم

که خزان سخت در کمین گل است