گنجور

 
سلیم تهرانی

دل بی لب او خراب خفته ست

مستی ز غم شراب خفته ست

در خاک، دلم به یاد تیغش

چون تشنه به یاد آب خفته ست

زلف تو همیشه از نزاکت

در دامن پیچ و تاب خفته ست

چشم سیه تو چون غریبان

بیمار در آفتاب خفته است

از گریه سلیم بی تو امشب

چون موج به روی آب خفته ست