آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
ای سر زلف سیه هم دست و همدستان تراست
جان و دل در بند داری هم دل و هم جان تراست
جادوئی و سحر ساز و اژدهای سحر خوار
وز رخ دلدار دست موسی عمران تراست
یک جهان دیوانه داری ای تو زنجیر جنون
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
عندلیبا در چمن آوازه آواز تست
شورها در پرده عشاق باز از ساز تست
از نشاط نغمه تو غنچه خندد هر سحر
گوش را گل پهن کرده صبح بر آواز تست
چون به نوروز همایون راست برداری نوا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
از شعله آه من جهان سوخت
تنها نه زمین که آسمان سوخت
این آتش و آب دیده و دل
هم وهم بشست و هم گمان سوخت
کی سوز دلم نهان بماند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست
منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست
زاهد آمد زدر و دید بت حور سرشت
گفت اینجا نه بهشتست که غلمان اینجاست
هر طرف حور وشی جام زکوثر بر کف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
چه خونها ریختی ساقی ز چشم فتنهانگیزت
چه دلها در کمند افکنده زلفین دلاویزت
ز خفتان بگذرانی تیر غمزه با چه چالاکی
که رویینتن سپر افکنده پیش تُرکِ خونریزت
زمین را ایمنی از فتنه آخر زمان بودی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ز زخمِ تیزِ نظر ، دوش بیخبر میگشت
کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر
به طوف میکده میدیدمش به سر میگشت
بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
به غیر ساحت لیلی اگرچه صحراییست
گمان مدار که مجنون پی تماشاییست
ز دشت عقل گذر کن که جای پرخطر است
به کوی عشق بکش رخت را که خوش جاییست
میانتهی شمرندت که نیست پای شکیب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
تو را سری در آن موی میان هست
در آن سرت بهر مو یک نشان هست
شبم تار است بی خورشید رویت
اگر صد ماهرو اندر جهان هست
علاج عشق را گفتم کند عقل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست
بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست
نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار
چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست
بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
هر کرا خسرو دل در گرو شیرین است
باغ فردوس دلش منزل حور العین است
خاک فرهاد چه بر باد دهی ای خسرو
که برآمیخته خاکش بغم شیرین است
عنکبوتست که در پرده مگس صید کند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ز لولیان چو بتم شاهدی به شنگی نیست
به رنگ لعبت من لعبت فرنگی نیست
خیال قافیه جز آن دهان نیندیشم
که هیچ قافیه چو آن هان بتنگی نیست
اگر چه رستم دستان بود که کشته تست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
مگر لیلی میان کاروان است
که مجنون در قفای ساربان است
نه تنها من در این وادی اسیرم
که بس کشته در این ریگ روان است
سلیمانی تو و باد است ناقه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
بهای عشق که داند که در جهان چند است
همین بس است که بر عشق ماسوا بند است
پی بهشت برد شیخ روز و شب زحمت
مگر بهشت بدیدار دوست مانند است
چگونه بگسلم از تو که تارهای وجود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
چشمه خور برای دیدن نیست
آتش از بهر آرمیدن نیست
سر برند از درخت و سرسبز است
نخل را تاب سر بدیدن نیست
گر بگوید حدیث عشق زبان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
وه که جز جور و جفا رسم نکورویان نیست
بیوفا هست گل باغ و چه گل رویان نیست
کیمیائیست وفا گرچه در این دور زمان
کیست کز جان و دل اکسیر مرا جویان نیست
بس سکندر زپی چشمه حیوان جا داد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
بت پرستنده بت رویت
کفر زنار بند گیسویت
جامه کعبه حلقه مویت
قبله خانه طاق ابرویت
چه تفاوت مرا زدیر و حرم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
این شکل بشر زمشکلاتست
ممکن چو تو کی زممکنانست
این جمله صفات کبریائی
تفسیر بیان حسن ذاتست
حاشا که بجز خط تو باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
ای قضا و قدر اِستاده به حکم و رایَت،
ماه و خور آینه رای جهان آرایت
تو کدامین شهی ای عشق که چون تکیه زدی
هیچ سلطان نتوان تکیه زند بر جایت
جان بکاهد غم ایام وزتو جان بخشست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
لبش هنوز زطفلی نشسته از شیر است
که آهوی نگهش در کمینگه شیر است
علاج این دل شیدا ززلف آمد و بس
که گفت چاره دیوانه غیر زنجیر است
بدستم آن خم گیسو فتاد و طره زلف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
دل از دو جهان کرده بعشق تو قناعت
جان سوده بخاک حرمت جبهه طاعت
دل اهل ریاضت بود و با دهنت ساخت
با هیچ کند صبر به تنگی قناعت
از طعنه دشمن نروم من زدر دوست
[...]