گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

وه که جز جور و جفا رسم نکورویان نیست

بیوفا هست گل باغ و چه گل رویان نیست

کیمیائیست وفا گرچه در این دور زمان

کیست کز جان و دل اکسیر مرا جویان نیست

بس سکندر زپی چشمه حیوان جا داد

نتوان گفت که کس در طلبش پویان نیست

هر کرا بار بود در حرم خلوت یار

غمش از سرزنش گفته بدگویان نیست

گر کسی یار نکو روی در آغوش کشید

فارغ از شنعت پی در پی بدجویان نیست

عاقلش آدمی آشفته نخواند هرگز

هر که دیوانه زنجیر پریرویان نیست

در بر اهل ادب صاحب دیوان نبود

هر کرا نام علی زیب ده دیوان نیست