گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به غیر ساحت لیلی اگرچه صحرایی‌ست

گمان مدار که مجنون پی تماشایی‌ست

ز دشت عقل گذر کن که جای پرخطر است

به کوی عشق بکش رخت را که خوش جایی‌ست

میان‌تهی شمرندت که نیست پای شکیب

دُهُل‌صفت گرت از ضرب دست غوغایی‌ست

اگر به کشور یغماست جای لشکر ترک

به ترک چشم تو نازم که شهر یغمایی‌ست

به جز به یاد لبت باده گر کشد باد است

به روزگار تو هر جا که باده‌پیمایی‌ست

اگر که منزل دیوانگان بود زنجیر

چرا به هر خم موی تو جای دانایی‌ست

کسی که دست کش او راست حلقهٔ کعبه

چه غم که خار مغیلان شکسته در پایی‌ست

ز قید قامت سرو چمن شدم آزاد

چرا که دل به کمند بلند بالایی‌ست

تو آستین چه فشانی که عاشقان نروند

که لاجرم مگسی هست تا که حلوایی‌ست

ندانمت ز کجا و چه مظهری ای عشق

به هر سری ز تو در روزگار سودایی‌ست

چه غم ز ضربهٔ طوفان عشق آشفته

چو نوح هست چه اندیشه‌ات که دریایی‌ست

حذر ز سطوت سلطان کجا بود درویش

تو را که همچو علی در زمانه مولایی‌ست

ز هول روز حسابت نباشد اندیشه

گرت ز غیر تبرا بر او تولایی‌ست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

سعدی

مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست

قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست

کسی که روی تو دیده‌ست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سرِ تماشایی‌ست

امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند

[...]

حکیم نزاری

شب فراق که را طاقت شکیبایی ست

عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست

در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار

به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست

غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم

[...]

قاسم انوار

ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست

بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست

هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد

که در جمال تو هر دیده را تماشاییست

دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست

[...]

فیاض لاهیجی

مگو ز عقل که دام فریب خودرایی‌ست

مبین به علم که آیینة خودآرایی‌ست

کسی که بادة تحقیق خورده می‌داند

که اعتراف به جهل از کمال دانایی‌ست

جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه