گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای قضا و قدر ایستاده بحکم و رایت

ماه و خور آینه رای جهان آرایت

تو کدامین شهی ای عشق که چون تکیه زدی

هیچ سلطان نتوان تکیه زند بر جایت

جان بکاهد غم ایام وزتو جان بخشست

بود این خاصیت اندر غم جان افزایت

در سویدای درون عشق تو منزل دارد

گر سرم میرود از دل نرود سودایت

سرو جانیست بکف بهر نثار قدمت

تا اشارت کنی افشانمش اندر پایت

همره عشق بافلاک مرو ای جبریل

که زپرواز فتد بال جهان پیمایت

هر که از چاشنی تیر تو خوش کرده مذاق

جای در سینه دهد ناوک جان آسایت

توئی آن شاهد یکتا که بمرآت جهان

فنکی عکس نه عکسی که بود همتایت

فاش آشفته بگو خلوت وحدت زعلیست

سر توحید بیان کن چه غم از اعدایت

رنگ جامه جانرا بخم مهر علی

تا که از رنگ علایق نبود پروایت

گر کست تیغ زند تا که بریزی مهرش

حاش لله که بشمشیر بگردد رایت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode