گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای قضا و قدر اِستاده به حکم و رایَت،

ماه و خور آینه رای جهان آرایت

تو کدامین شهی ای عشق که چون تکیه زدی

هیچ سلطان نتوان تکیه زند بر جایت

جان بکاهد غم ایام وزتو جان بخشست

بود این خاصیت اندر غم جان افزایت

در سویدای درون عشق تو منزل دارد

گر سرم میرود از دل نرود سودایت

سَر و جانی ست به کف ، بهرِ نثارِ قَدمَت،

تا اشارت کنی افشانمش اندر پایت

همره عشق بافلاک مرو ای جبریل

که زپرواز فتد بال جهان پیمایت

هر که از چاشنی تیر تو خوش کرده مذاق

جای در سینه دهد ناوک جان آسایت

توئی آن شاهد یکتا که بمرآت جهان

فکنی عکس ، نه عکسی که بوَد همتایت

فاش آشفته بگو خلوت وحدت زعلیست

سر توحید بیان کن چه غم از اعدایت

رنگ کن جامه ی جان را ، به خُمِ مهرِ علی،

تا که از رنگ علایق نبود پروایت

گر کست تیغ زند تا که بریزی مهرش

حاش لله که بشمشیر بگردد رایت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی

کس دیگر نتواند که بگیرد جایت

همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ای حریم حرم قرب الهی جایت

طرف جنت فردوس کجا پروایت

چون شدی از حرم ملک به سیر ملکوت

بود در انجمن خیل ملک غوغایت

طوطیان حرم قدس به حرم مشتاقت

[...]

نظیری نیشابوری

ای خور اندوده به زر کرده نشان پایت

ماه فرسوده ز نعلین فلک‌فرسایت

عرش و کرسی و فلک پایه معراج تواند

برتر از کون و مکان ساخته بیچون جایت

رونق دین تو بازار ملل کرده کساد

[...]

یغمای جندقی

کرده در آیینه حسن رخ خود شیدایت

طره ز آن سلسله‌ها ریخته اندر پایت

رخت بر بام سموات کشد فتنه اگر

جلوه ناز بدین شیوه کند بالایت

کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم

[...]

صفایی جندقی

دل همی خواست که ریزد سر و جان در پایت

اینک اندر پی خون تیغ به کف اعدایت

رخصت حرب گر از آن لب جان بخشایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه