گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کرا خسرو دل در گرو شیرین است

باغ فردوس دلش منزل حور العین است

خاک فرهاد چه بر باد دهی ای خسرو

که برآمیخته خاکش بغم شیرین است

عنکبوتست که در پرده مگس صید کند

آنکه بی پرده کبوتر ببرد شاهین است

آه اگر دست بخون دگران آلاید

آنکه سر پنجه اش از خون دلم رنگین است

خار پشتست و مغیلان شب هجرم بستر

گر زدیبا و حریرم همه شب بالین است

نوبهارم زفراق تو دهد رنگ خزان

گر بدیماه بود وصل تو فروردین است

بوی لیلی بسر تربت مجنون چو رسید

خیزد و گوید روح الله منظور این است

شاه بیعشق گدائیست بسی بی تمکین

گرچه درویش بود عاشق با تمکین است

بدعا خواسته آشفته چو وصلت از خدا

همه شب ذکر ملایک به سما آمین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

سعدی

گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است

یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی

که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات

[...]

سلمان ساوجی

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

شمس مغربی

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

کلیم

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه