گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بت پرستنده بت رویت

کفر زنار بند گیسویت

جامه کعبه حلقه مویت

قبله خانه طاق ابرویت

چه تفاوت مرا زدیر و حرم

زین دو من روی کرده بر رویت

ای بلا خانه زاد بالایت

فتنه مفتون چشم جادویت

زورمندان اسیر بیمارت

شیر مردان شکار آهویت

قند و شکر زلعل شیرینت

مشک و عنبر زخاک مشکویت

با همه ناز سرو آزاده

بنده شد پیش قد دلجویت

گل که در رنگ و بو بود ممتاز

عاریت کرده رنگ و هم بویت

چاه بیژن نگون زغبغب تو

خام رستم کمند گیسویت

خیل روئین تنان بعرصه رزم

در حذر از کمان ابرویت

با چنین لطف پنجه و ساعد

کوه لرزد زدست و بازویت

در بشر نیست این کمال و جمال

مگر از حیدر است نیرویت

تن لطیف و سخن شکر چکنم

دل سنگین و تندی خویت

دل آشفته بین که از زلفت

کرده آشفته حلقه مویت