آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
گر فهم کند طوطی شیرین سخنش را
بر تنک شکر نیک گزیند دهنش را
آن لب که در او هیچ مجال سخنی نیست
کس را چه دهن تا که بگوید سخنش را
ترسم که کند رنجه تنش را ورق گل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
سینه شد زآتش دل جلوه گه طور مرا
تا چه آید بدل از این سر پرشور مرا
دیده طوفان کند از شعله کانون درون
گو بیا نوح و بخوان فار التنور مرا
پشه وادی عشقم به هما فخر کنان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای ترک پارسی گو ای ماه مجلس آرا
هی هی مکن تو غفلت برخیز و می بده ها
پرده زرخ بیفکن بر گل گلاله بشکن
پائی بکوب و برخیز بزم طرب بیارا
زان بذله های شیرین زان نکته های رنگین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
داد اجازه بر سخن آن لب نوشخند را
باش که پسته بشکند باز رواج قند را
تا نرسد بدامنت گرد ملالتی زما
خاک شدیم در رهت تند مران سمند را
عقل حریص دانه مژده دام میدهد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
دل گم شد و معشوق دل من در سراغ او در طلب
گاهی به حی گه بادیه گه در عجم گه در عرب
دل داشت رنگ خون ولی معشوق دل را چون کنم
نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب
سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
آفتاب طلعتت را زلف مشکین شد سحاب
عز من قال ان شمس قد توارت بالحجاب
گفتمش یا لیت بودی خاک راهت سر بگفت
قد یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب
بی حساب این قوم تا کی خون مردم میخورند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
ای بلای ناگهان در پیش بالا میرمت
ای بهشت جاودان اندر تماشا میرمت
سر سودای توام اندر سویدای دلست
سودها دارم که در این شور و سودا میرمت
نیستم خفاش تا گویم حدیث از نفی مهر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
پیرانه سر هوای جوانی بسر مراست
وزآن هوا هوای جوانی پسر مراست
یعقوب وش ببیت حزن چشم خونفشان
در شاهراه مصر بیاد پسر مراست
گر آئیم بمهمان جانت بخوان نهم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ز زخمِ تیزِ نظر ، دوش بیخبر میگشت
کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر
به طوف میکده میدیدمش به سر میگشت
بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
گره زکار چو نگشود زاهدا زعبادت
زخاک میکده جوئیم کیمیای سعادت
بکی باده فروشان اگر خرند فروشم
بیک کرشمه ساقی هزار ساله عبادت
نماز روی ارادت نمودن است بجانان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
سنبل بوستان ز زلف تو سحرگه تاب داشت
نرگس مسکین ز شرم چشم مستت خواب داشت
گل چو لیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب
ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت
عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
بیتو نتوانم نشستن تاب تنهاییم نیست
بیحضورت لحظهٔ برگ شکیباییم نیست
عشق و رسوایی به هم همخانه آمد از ازل
عاشقم من عاشق و پروا ز رسواییم نیست
سرو چون آن قامت موزون تو در باغ دید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
گفتم این لاله است گفت از داغداران منست
گفتم این نرگس بگفت از میگساران منست
گفتم این جنت بگفتا قطعه از کوی ماست
گفتم این طوبی بگفت از شاخساران منست
گفتمش گل گفت برگی از کتاب حسن ماست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
این روز پی خجسته میلاد احمد است
روز بروز پرتو انوار سرمد است
هم فرش را بعرش تفوق زمقدش
هم خاک را تفاخر بر فرق فرقد است
از مشعلش چراغ کواکب منور است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
گدای میکده در دست جام جم دارد
چه هست جام جهان بین زجم چه کم دارد
هر آنکه جای گرفته بگلخن کویت
کی اشتیاق گل و گلشن ارم دارد
بپای ره نبرد رهروی بکعبه عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
با اینکه چشمانت به دل خنجر بسی بشکستهاند
عقد خم زلفین تو دلها به هم پیوستهاند
گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز
خوبان به این تنگی چرا یارب کمر را بستهاند
با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
این زندهرود دیده ز بس آب میدهد
ناچار هرچه هست به سیلاب میدهد
لنگر فکن به میکده این یک دو روز عمر
دوران چو کشتی تو به غرقاب میدهد
دل دردمند عشق و شفاخانه لبت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
ماراست دوست یک دو جهان جمله دشمنند
یک سینه پیش نه همه گر تیر میزنند
ای سرو سرفراز که در باغ دلبری
آزاد خلق و دست تعلق بدامنند
بگذر بسومنات تو بت روی سیم تن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
کسی سر از قدم یار برنمیگیرد
که جان دهد دل از این کار برنمیگیرد
تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو
شرر به پرده اسرار برنمیگیرد
عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
با قامت تو باغبان سرو صنوبر برکند
با عارضت حور جنان از خویش زیور برکند
ترک کمان کرده بزه پوشیده از خطت زره
تا جوشن اندر داوری از طوس نوذر برکند
اختر شناس ار اختری با تو نماید هم سری
[...]