گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر فهم کند طوطی شیرین سخنش را

بر تنک شکر نیک گزیند دهنش را

آن لب که در او هیچ مجال سخنی نیست

کس را چه دهن تا که بگوید سخنش را

ترسم که کند رنجه تنش را ورق گل

از نکهت گل گر بکند پیرهنش را

از سلطنت مصر کند میل تک چاه

یوسف نگرد باز چو چاه ذقنش را

آئی چه مسیح ار بسر خاک شهیدان

از شوق تو مرده بدراند کفنش را

شیرین که دریدی شکم از خنجر خسرو

میخواست ملاقات کند کوهکنش را

از نی شکر آرد بهوای لب نوشت

آشفته به بین خامه شکر شکنش را

نخلش ندهد بار بجز میوه مدحت

کز مهر تو داد آب همه بیخ و بنش را