کسی سر از قدم یار برنمیگیرد
که جان دهد دل از این کار برنمیگیرد
تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو
شرر به پرده اسرار برنمیگیرد
عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور
که مست عادت هشیار برنمیگیرد
به تن چو بار گرانست جان بگو جانان
چرا ز دوش من این بار برنمیگیرد
بزن تو تیغ به سر مدعی که من سپرم
به تیغ یار دل از یار برنمیگیرد
چرا که سوز درونست همچو شمع به دل
عجب که شعله به یک بار برنمیگیرد
مگو که کشته تیغ تو جان به سختی داد
که دل ز لذت دیدار برنمیگیرد
اگر به دوزخ آشفته را بسوزانی
که دل ز حب ده و چار برنمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم دل از هوس یار بر نمیگیرد
طریق مردم هشیار بر نمیگیرد
بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر
که جان من دل از این کار بر نمیگیرد
همیگدازم و میسازم و شکیباییست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.