گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سینه شد زآتش دل جلوه گه طور مرا

تا چه آید بدل از این سر پرشور مرا

دیده طوفان کند از شعله کانون درون

گو بیا نوح و بخوان فار التنور مرا

پشه وادی عشقم به هما فخر کنان

کند این عشق مخوان زاهد مغرور مرا

وامق ار گرد عذار تو ببیند خط سبز

عذر عذرا نهد و دارد معذور مرا

گر در این دیر خرابم نبود آبادی

کرده معمار غم عشق تو معمور مرا

میکنم پیل بنخجیر گه عشق شکار

گر بصورت نبود جثه عصفور مرا

زاریم پیر مغان دید و جمم کرد بجام

گرچه آشفته ندادند زرو زور مرا

پیر میخانه توحید رضا قبله طوس

که به چشم است ز خاک در او نور مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode