گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گدای میکده در دست جام جم دارد

چه هست جام جهان بین زجم چه کم دارد

هر آنکه جای گرفته بگلخن کویت

کی اشتیاق گل و گلشن ارم دارد

بپای ره نبرد رهروی بکعبه عشق

کسی بسر برد این ره که سر قدم دارد

بدیر برهمن و شیخ در حرم در رقص

که ساز عشق بسی نغمه زیر و بم دارد

بده بمستی هستی که حاصلی نبری

ازین وجود که مرجع سوی عدم دارد

مجو زشیخ حرم راز پرده غیبی

به پیر میکده نازم که این شیم دارد

زممکنات همه حادثند غیر ازعشق

که حادث است ولی جلوه قدم دارد

بعرصه گاه قیامت رود چو آشفته

زاحتساب خدائی شها چه غم دارد