گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گره زکار چو نگشود زاهدا زعبادت

زخاک میکده جوئیم کیمیای سعادت

بکی باده فروشان اگر خرند فروشم

بیک کرشمه ساقی هزار ساله عبادت

نماز روی ارادت نمودن است بجانان

که این قیام و قعودت بود طبیعت و عادت

بآن امید که دامان قاتلم بکف افتد

مرا بعرضه محشر ضرورتست اعادت

هزار بنده تو خواجه گر خرد همه روزه

ببر کهن نشود بنده را لباس ارادت

بغیر آهوی چشمت که شیر گیر فتاده

کسی زآهوی وحشی ندیده است جلادت

بدر کن این دل آشفته را زحلقه زلفت

که هر نفس شود آشفتگی بموت زیادت

نبرد نام علی در اذان که واجب نیست

بگو به حشر به اسلام تو دهد که شهادت

 
 
 
سعدی

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

[...]

سلمان ساوجی

به آستین ملالم مران، که من به ارادت

نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت

به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم

[...]

امیر شاهی

منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت

به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت

به درد عشق خوشم با خیال دوست، که گه‌گه

قدم به پرسش ما می‌نهد به رسم عیادت

چه می‌دهند گواهی دو چشم یار به خونم

[...]

شاهدی

قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت

که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت

نهاده‌ام سر تسلیم بر ارادت محبوب

که بنده را نبود رسم و راه غیر عبادت

دلا بکوش که خود را کنی نشانه تیرش

[...]

محتشم کاشانی

یگانه‌ای در دل می‌زند به دست ارادت

که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت

اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب

میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت

در این ولایت پر شور و فند خانهٔ کنعان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه