امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
زلف اندر تاب چینی دیگرست
کفرت اندر زلف دینی دیگرست
از زمرد خاتم لعل ترا
تا خط آوردی نگینی دیگرست
کو دلی دیگر که دست عشوه ات
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ز دل بگذر کرا پروای جانست
حدیث دل حدیث کودکانست
نشان دل چه می پرسی که از جان
درین ره یاد کردن بیم جان است
مرا وقتی دلی بودی و عمری
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
با عشق دلی که آشنا نیست
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ترک من دل بردن آئین می کند
بر من بیدل ستم زین می کند
گرد ماه از مشک خرمن می زند
مشک را بر ماه پرچین می کند
چشم مستش پرده ی جان می درد
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
رای مرا چو شیفته روی خویش کرد
روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد
چندین هزار بار مرا مست هر دو کون
زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد
گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
مقصود ترک اول سالک نجات بود
گنج نجات زیر طلسم ثبات بود
چون قوت ثبات و حیات و نجات یافت
بازش بذروه ی درجات التفات بود
حاصل شدش ز سلوت خلوت خلوص قلب
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
از هنر مرد بهره ور گردد
چون بر صاحب هنر گردد
قطره آب مختصر باشد
چون بدریا رسد گهر گردد
صحبت نیشکر چو یابد آب
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار
که باد صبح امیدش چو روز من شب تار
دلم بحکم که برتافت مهر از آن سر زلف
کز او شدست پراکنده عقل را سر و کار
روانم ارچه جدا ماند از آن دو نرگس شوخ
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
از نسیم زلفش ای باد سحر
گر خبر داری چرائی بی خبر
چند پیمائی هوا بر کوی او
گر گذر داری ز گردون بر گذر
سایه زلفش سواد چشم تست
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم
نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم
نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید
نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم
سزای من دلم از دیده در کنار نهاد
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
در محیطی فکنده ام زورق
که دو عالم از اوست مستغرق
نتوان زورق از محیط شناخت
نه وجود محیط از زورق
آب شد زورق وز سیر آسود
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دوش جام وصل جانان خوردهام
بادهها از ساغر جان خوردهام
جای آن است ار نگنجم در جهان
زآن که جام از دست جانان خوردهام
جان همینازد ز لفظ عذب من
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
ای شده جان در سر سودای تو
برده دلم مشک سمای تو
در چمن حسن خرامان ندید
چشم جهان سرو ببالای تو
بر فلک حسن فروزان نگشت
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
تا کی زنی ز مشک سیه بر زره گره
تا چند ماهرا کشی اندر خم زره
ماهی، باختیار، چو ماهی زره مپوش
روباز کن ز حلقه مشکین زره گره
گردم زند ز زلف تو اندر بر بتان
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
محیط نقطه حسن است در جهانگیری
مدار مرکز کفر است در مسلمانی
چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
بربود دلم، در چمنی، سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
باز بیدین و دلم کرد شبیّ و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرّینکمری
بیمحابا به سر زلف بلائی، ستمی
بیتکلف به لب لعل، قضائی، قدری
شعلهای، برقی، تابی، شرری، تیغزنی
[...]