گنجور

 
امامی هروی

ترک من دل بردن آئین می کند

بر من بیدل ستم زین می کند

گرد ماه از مشک خرمن می زند

مشک را بر ماه پرچین می کند

چشم مستش پرده ی جان می درد

کفر زلفش غارت دین می کند

عکس یاقوتش مذاق روح را

چون بشکر خنده شیرین می کند

یاری خط معنبر می دهد

پشتی مرغ جهان بین می کند

تا لب جان پاش مرجان پوش او

همنشین خط مشکین می کند

کفرش از اسلام پیدا می شود

معجز اندر سحر تضمین می کند

از نسیم لطف او هر دم دلش

مغز جان را عنبر آگین می کند

مهر خسارش امامی را ز چرخ

گرچه دامن پر ز پروین می کند