گنجور

 
امامی هروی

گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم

گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم

گفتم خبرت هست که خون می شودم دل

گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم

گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست

گفتا که من این بنده بدین عیب خریدم

گفتم بدهم کام دل ارنه بدهم جان

گفتا چو تو بسیار درین واقعه دیدم

گفتم که بفریاد من بی دل و دین رس

گفتا نه بفریاد دل و دینت رسیدم

گفتم به عنایت به امامی نگر آخر

گفتا که امامی به امامی نگزیدم