گنجور

 
امامی هروی

زلف اندر تاب چینی دیگرست

کفرت اندر زلف دینی دیگرست

از زمرد خاتم لعل ترا

تا خط آوردی نگینی دیگرست

کو دلی دیگر که دست عشوه ات

هر دم اندر آستینی دیگرست

کو ز تو جانی که چشم ساحرست

مست حسن اندر کمینی دیگرست

در جهانی کافتاب حسن اوست

آسمان آنجا، زمینی دیگرست

گرد ماه از مشک تا خرمن زدی

آفتابت خوشه چینی دیگرست

بر امامی ز آفرینت هر زمان

ز آفرینش آفرینی دیگرست