گنجور

 
امامی هروی

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

که روز روی تو خود را در آن میان انداخت

شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون

به نیم روز گره در شبی چنان انداخت

بسا که روز بشب کردم از غمت که رخت

نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت

بروز من منشیناد چشمت ارچه دلم

ببرد و در شکن زلف دلستان انداخت

هزار جان امامی فدای آن شب و روز

که وصف هر دو اش آتش در استخوان انداخت

 
 
 
عراقی

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟

که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مجد همگر

چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت

زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت

جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

فزود رونق بستان عارضت کامسال

[...]

سعدی

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون‌خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

[...]

امیرخسرو دهلوی

چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟

که برنشانه دلهای عاشقان انداخت

شمایل قند رعنا و طبع موزونت

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

کمال حسن تو جایی رسید در عالم

[...]

سیف فرغانی

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه