شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
که روز روی تو خود را در آن میان انداخت
شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون
به نیم روز گره در شبی چنان انداخت
بسا که روز بشب کردم از غمت که رخت
نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت
بروز من منشیناد چشمت ارچه دلم
ببرد و در شکن زلف دلستان انداخت
هزار جان امامی فدای آن شب و روز
که وصف هر دو اش آتش در استخوان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و از تأثیر عمیق او بر زندگیاش سخن میگوید. او از سایهای که محبوبش بر روز انداخته و شب را تیره کرده، یاد میکند و میگوید که تنها نشانههای روز و شب، زیباییها و موهای او هستند. او حیرتزده است از جادوی چشمان محبوب که حتی در روشنایی روز نیز آثار شب را به وجود میآورد. شاعر همچنین از غم جدایی و دلتنگیاش میگوید و این احساسات را با تصویرسازیهای زیبا بیان میکند. در پایان، او برای هر دو شب و روز که در وصف محبوبش به آتش میسوزند، جانش را قربانی میکند.
هوش مصنوعی: چرا شب را به عنوان پوششی برای روز قرار دادی، طوری که باعث شد روز من در تاریکی شب به اشتباه بیفتد؟
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر زیبایی و جذابیت چهره و موی معشوق است. شاعر به تصویر کشیدن لحظات و نشانههایی از روز و شب میپردازد که زیبایی معشوق را تحت تأثیر قرار میدهد. او به نوعی نمایش میدهد که چگونه چهره و زلف معشوق، نمایانگر حالات و احساسات مختلف زندگی است و ارتباطی عمیق با زمان و مکان دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو به دو زیربند موهایت نگاه کنی، در واقع در دو شب گرفتار میشوم که در آن روز، خودم را میان زیبایی چهرهات میاندازم.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و سحر چشمان تو شگفت زدهام، چرا که چگونه در وسط روز، گرهای در دل شب ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: بسیاری از شبها را به خاطر غم تو با بیخوابی گذراندهام، به طوری که سایهام نیز بر آن ناتوانی حس غم را احساس کرده و سنگینیاش را تحمل کرده است.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را بر حال من نگذارید، هرچند که دل من را ربودهاید و در توری از زلفهای زیبایت گرفتار نمودهاید.
هوش مصنوعی: هزار جان من آماده فدای آن شب و روز است که توصیف هر کدام از آنها آتشی در جانم افکنده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت
هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت
سمن بران همه چوگان خویش بشکستند
کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت
از آن میانه گل و لاله را برآمد نام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.