گنجور

 
امامی هروی

رای مرا چو شیفته روی خویش کرد

روی دلم ز روی کرم سوی خویش کرد

چندین هزار بار مرا مست هر دو کون

زلفش ببوئی از سر هر موی خویش کرد

گاهم کمند لطف ز گیسوی وصل ساخت

گاهم کمان فیض ببازوی خویش کرد

گه در جهان جان نفس قدس صبح اوم

مشگین نفس چو صبحدم از موی خویش کرد

قلب مرا شکسته ی پیکان درد خواست

در مرا مبادی داروی خویش کرد

روح مرا که گلبن بستان قدس بود

خاشاک راه آتش نیروی خویش کرد

بازم چو در فنای فنا محو محو دید

در قرب عشق آینه ی روی خویش کرد

چه جای آینه است که گر نیک بشنوی

مستم چو دید در خم ابروی خویش کرد

ز آن هر نفس ز نفس امامی نفس زند

کورا نفس ز نفس نفس گوی خویش کرد