گنجور

 
امامی هروی

از نسیم زلفش ای باد سحر

گر خبر داری چرائی بی خبر

چند پیمائی هوا بر کوی او

گر گذر داری ز گردون بر گذر

سایه زلفش سواد چشم تست

گر نمی بینی زهی نور بصر

پرتو لعلت فروغ وصل اوست

گر نمی دانی زهی صاحب نظر

سالک بی علم و علم بی سلوک

هست اگر خود سر بسر روزی و زر

شمع و تاریکی و نا با بینا و چاه

تیغ و ناهشیار بی پرهیز و سر

ای امامی آفتاب اندر شبست

در عبارت وصل آن زیبا پسر