گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا

کزمی و گل نمیرسد فایده جز جنون مرا

بود ببوی گلرخی میل دلم سوی چمن

خاصه که خود نسیم گل آمده رهنمون مرا

اهل صلاح را بکف ساغر شهد و شیر به

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغ‌ها

شب‌ها در انتظار تو سوزم چراغ‌ها

بس روی آتشین که به یادت به خاک ماند

چون برگ‌های لاله بر اطراف باغ‌ها

عیشت مدام باد که مستان بزم تو

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چندم خراشی از سخن تلخ سینه را

آزار تا کی این دل چون آبگینه را

انگیز خار خار دل ریش عاشق‌ست

دادن به‌دست باد، گل عنبرینه را

صبح‌ست و در پیاله می‌یی همچو آفتاب

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را

که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را

اگر چه می رویم از دست شوخی زین دیار اما

همین حالت دهد رو باز در شهر دگر ما را

همان بهتر که یاران با کسی دیگر نپیوندیم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دگرم ز روی ساقی چه گلی شکفت امشب

دل بیقرار در خون بچه روز خفت امشب

به تبسم نهانی که زدی به گریهٔ من

مژهٔ خیال بازم چه گهر که سفت امشب

ز میان همنشینان چه روی بخشم بیرون

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

من از سوز جگر دارم دل و جان در خطر امشب

بخواهم سوخت زین آتش که دارم در جگر امشب

برا از قید تن ای جان اگر آسودگی خواهی

تو هم این جامه ی ناموس را در بر بدر امشب

سزد گر بر چراغ هستی خود دامن افشانم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت

گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت

خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن

گویا همین دم از جگر چاک من شکفت

هر گل که نقشبند جمال تو نقش بست

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

فروغ حسن تو از آه سوزناک منست

صفای دامن پاکت ز عشق پاک منست

مبین خرابی حالم که زیر طاق سپهر

هزار تعبیه پنهان در آب و خاک منست

شراب لعل ز دست حریف تلخ سخن

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

آه ازین ناز و دلبری که تراست

وین جفا و ستمگری که تراست

شاید ار آدمی پرستد بت

زین همه ظلم و کافری که تراست

ایدل آشفتگی دراز کشید

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود

رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود

به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه

که غیرت می‌برم از سایهٔ شخص نزار خود

به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

امروز اگر می بمن آن لب نرساند

پیداست که مخمور تو تا شب نرساند

نظاره ی جولان توام کی برد از هوش

گر این طرفت بازی مرکب نرساند

بیچاره خرابی که دلش سوزد و از بیم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

نه قرار دل بر من نه بزلف یار گیرد

بکجا روم ندانم که دلم قرار گیرد

شده ام خراب آن دم که چنان میان نازک

دهدم به دست و آنگه ز میان کنار گیرد

نبود بسوز عاشق دل مدعی ندانم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ز بی‌رحمی چو آن گل‌پیرهن دور از بر من شد

به تن از خرقهٔ پشمینه‌ام هر تار سوزن شد

نماید همچو عکس طوطی آبی در آیینه

دل خونین که از پیکان خوبان غرق آهن شد

عفی الله مستی آن شوخ مردمکش که با خوبان

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید

بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید

یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت

روزی دل سرگشته ام روی سرانجامی ندید

نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

غباری کان گل از دامن به وقت رفتن افشاند

بمیرم تا صبا همچون عبیرش بر من افشاند

کسی همچون صبا در گلشن کوی تو ره یابد

که یکباره ز گرد هستی خود دامن افشاند

از آن رو شعله ی شوق توام افزون شود هر دم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

از چه مجنون مرغ را بر فرق خود جا کرده بود

غالبا از پیش لیلی نامه‌ای آورده بود

از من محروم دی چون می گذشت آن شهسوار

تن نهان در خاک و از خون دیده ام در پرده بود

دل نمی داد از کف آسان غنچه ی پیکان یار

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

گل آمد و بی یار نشستن که تواند

بی یار بگلزار نشستن که تواند

یکدم به مراد دل خود پهلوی یاری

بی محنت اغیار نشستن که تواند

زین شیوه ی مستانه که هر لحظه نمایی

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

چون از می صبوحی رنگ رخش برآید

بهر نظاره ی او خورشید بر در آید

خوش آنکه سر بزانو باشم در انتظارش

ناگه چو سر بر آرم آن ماه بر سر آید

افسون پندگویان دیوانه ساخت ما را

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد

دستم گرفته بر سر کوی دگر برد

آشفته ام ز باد که هر دم بر غم من

گردی ز مقدم تو بروی دگر برد

جان را بدست باد چو سویت روان کنم

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

گر می‌روم نزدیک او شوق وصالم می‌کشد

ور می‌نشینم گوشه‌ای تنها خیالم می‌کشد

بی‌شمع خود گر می‌روم در کنج تنهایی شبی

گه غصه خونم می‌خورد گاهی خیالم می‌کشد

من خود نمی‌گویم که او می خورده باشد با کسی

[...]

۵ بیت
بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۶۱