ز بیرحمی چو آن گلپیرهن دور از بر من شد
به تن از خرقهٔ پشمینهام هر تار سوزن شد
نماید همچو عکس طوطی آبی در آیینه
دل خونین که از پیکان خوبان غرق آهن شد
عفی الله مستی آن شوخ مردمکش که با خوبان
به رغم عاشق خود در سر می دست و گردن شد
به کنج محنت و غم سوختم چون شمع در فانوس
چرا کز اشک و آهم سوز دل بر خلق روشن شد
فغانی دامن از این خاکدان همچون صبا برچین
که در گل ماند اینجا هر که او آلودهدامن شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنج شاعری میپردازد که به خاطر بیرحمی و جدایی از عشق، احساس غم و سوختگی را تجربه میکند. او به صورت استعارهای از گل و شمع استفاده میکند تا به سوزش دلش اشاره کند. شاعر به سرنوشت خود و تاثیر آن بر دیگران فکر میکند و به نوعی از ناامیدی در زندگی میگوید. همچنین به ناامیدی از عشقهایی که بر او اثر گذاشته، اشاره میکند و از وجود آلام و مصائب خود گله میکند. به طور کلی، این شعر به عمق احساسات انسانی و تجارب دردناک عاشقانه میپردازد.
هوش مصنوعی: به واسطهی بیرحمی آن گل که به دور از من رفت، احساس میکنم که هر تار پشمینهام به اندازهی یک سوزن تیز و عذابآور شده است.
هوش مصنوعی: آینه دل مانند تصویری از یک طوطی آبی را نشان میدهد که دلش از تیرهای محبت زیبایانی پر از تیرگی شده است.
هوش مصنوعی: خداوند شرابخواری آن بازیگر دلربا را ببخشد که علیرغم عشق خود، با افراد نیکو و خوب برخورد میکند و به آنها احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از درد و اندوه، به مانند شمعی در لامپ سوختهام؛ زیرا که از اشکها و آههایم، آتش دل من بر دیگران روشنایی بخشیده است.
هوش مصنوعی: بهتر است از این سرزمین خاکی دل بکنی و رها شوی، چون هر کسی که در آن گرفتار شود، به زشتی و آلودگی دچار میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو آتشپاره ام ، از در درآمد خانه گلشن شد
چه آتشپاره کز رویش چراغ دیده روشن شد
خیال دانه خالش من از دل چون کنم بیرون
که آن تخم بلایکدانه بود امروز خرمن شد
ملامت تا به کِی ، زاهد قیامت سر نخواهد زد
[...]
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد
نزاعی در میان جان و تن انداخت پیکانت
که تن آزرده از جان گشت و جان رنجیده از تن شد
بلای وامق و فرهاد و مجنون جمع شد در من
[...]
به مهر آموختیم آن طفل را بیمهریش فن شد
طلسم دوستی تعویذ او کردیم دشمن شد
ندانم جلوهاش را چیست خاصیّت ولی دانم
که هر جا سایهء سروِ قدَش افتاد ، گلشن شد
به عهد شعلة حسنش چنان پروانگی عام است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.