گنجور

 
بابافغانی

گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت

گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت

خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن

گویا همین دم از جگر چاک من شکفت

هر گل که نقشبند جمال تو نقش بست

در جویبار دیده ی نمناک من شکفت

بر روزگار کشته ی هجر تو خون گریست

هر لاله یی که صبحدم از خاک من شکفت

رویش که نوگلیست فغانی ز باغ حسن

بهر جلای دیده ی ادراک من شکفت