گنجور

 
بابافغانی

فروغ حسن تو از آه سوزناک منست

صفای دامن پاکت ز عشق پاک منست

مبین خرابی حالم که زیر طاق سپهر

هزار تعبیه پنهان در آب و خاک منست

شراب لعل ز دست حریف تلخ سخن

نه آب روح فزا شربت هلاک منست

هزار پیرهن از رشک می شود پاره

که دست او بگریبان چاک چاک منست

جریده ییست فغانی دام ز مهر بتان

برو نوشته سخنهای دردناک منست