گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بوئی که ز چین سر زلفت بمن آید

خوشتر ز دم نافه مشک ختن آید

جز قامت رعنای تو بالا ننماید

سروی که ازو بوی گل و یاسمن آید

میگون لب شیرین تو چون در نظرآرم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

با ما غم هجران تو ای دوست نه آن کرد

کان قصه توانیم بصد سال بیان کرد

از خانه دل رخت صبوری بدر انداخت

چه جای صبوری که از اینخانه روان کرد

با باغ و بهار طربم آتش شوقت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بازم از دیده در بار گهر می‌آید

لعل‌فام است مگر خون جگر می‌آید

تیر مژگان که زند ترک کمان ابروی من

پیش پیکان وِیَم سینه سپر می‌آید

هر زمانی که تصور کنم آن روی چو مه

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

بر گل سیراب سنبل را چو جولان میدهد

بلبل طبع مرا یاد از گلستان میدهد

چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند

خضر پنداری نشان از آبحیوان میدهد

مشک بر کافور میبیزد صبا از زلف او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

تا سنبل سیراب تو بر لاله گره شد

خورشید تو گفتی که مگر زیر زره شد

مسکین دل زارم هدف تیر بلا گشت

آندم که کمان خم ابروت بزه شد

احرام طواف سر کوی تو گرفتیم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تا سنبل تر بر سمنت جلوه گری کرد

بس غالیه سائی که نسیم سحری کرد

در معرض بالای بلندت بسوی سرو

هر کس که نظر کرد ز کوته نظری کرد

زد با دهنت غنچه ز خود لاف و از اینروی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

تا ز پیشم نازنین دلدار شد

بی رخش نور و نوام از کار شد

پوستم بر استخوان مانند چنگ

چنگ گشتم ناله زیر و زار شد

تا هوای چشم و زلف پر خمش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جز زلف یار غالیه بر روی مه که کرد

یا سایبان مهر ز شعر سیه که کرد

گر می مدد ز لب لعل او نیافت

بر عقل کار دانش نگوئی که شه که کرد

خوبان صفا ز پرتو روی تو میبرند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

جز رخ یار من بهار که دید

چون قدش سرو جویبار که دید

چشمه آب خضر جز دهنش

معدن در شاهوار که دید

طرب افزای تر ز یاقوتش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

جانا ز لبت ما را گر کام نخواهد بود

از ما بجهان باقی جز نام نخواهد بود

شادی وصالت را اغیار نمی بیند

گوئی غم هجرانرا انجام نخواهد بود

با طوطی جان گفتم گرد شکرش کم گرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند

عقل پندارد که طوطی بر شکر پر میزند

چون رقم پیدا شود از مشک بر کافور او

شام پنداری سر از حبیب سحر بر میزند

عارض او زیر خوی از تاب می گوئی مگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

چو روی آن پری پیکر گلی بیخارکی باشد

چو قدش سر و سیم اندام خوش رفتار کی باشد

کجا یاقوت رمانی بمیگون لعل او ماند

و گر ماند بلعل او چنان دربار کی باشد

دهانش از لب کوثر بسی خوشتر که از کوثر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

چون پسته خندان توأم در نظر آید

در دیده غمدیده عقیق و گهر آید

چون بر گذری بهر تماشای جمالت

از حجره دلگیر تنم روح بر آید

گر قصه پر غصه خود باز نمایم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

خطش از ریحان طرازی بر گل سوری کشید

نرگس از مستی چشمش رنج مخموری کشید

از می عشقش برندی و بقلاشی فتاد

هر که روزی در جهان نامی بمستوری کشید

بر سر سرو سهی تا گل ببار آمد ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دل دیوانه سار من چو از زلفش در آویزد

ز طاق ابرویش خود را بزنجیر اندر آویزد

کسی در کوی عشق او بپایان میبرد پیمان

که چون پا در نهد اول بدست خود سر آویزد

بیاد رسته دندان همچون در شهوارش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

در خواب اگر خیال تو بر من گذر کند

دلرا ز ذوق مملکت جان خبر کند

باد سحر گهی ز توأم میدهد خبر

یا رب چه لطفهاست که باد سحر کند

بر طرف غنچه سبزه سیراب خط تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

روز و شب از دو چشم من گر همه سیل خون شود

نیست گمان من کزو نقش رخت برون شود

در هوس خیال تو بنده خواب گشته ام

لیک دو چشم پر غمم بیتو بخواب چون شود

میدمدم لبت دمی تا بنشاند آتشم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزگاریکه بهجران توأم میگذرد

فلک آنروز مبادا که ز عمرم شمرد

هر چه بر خاطر من بگذرد از شرح نیاز

مردم چشم من از اشک بنم میسترد

من همانروز که دیدم رخ زیبای ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

زلفت از سنبل تر گرد سمن پرچین کرد

گل رخ از پرتو خورشید رخت پرچین کرد

آمد از کوی تو باد سحری مشک افشان

مگر از شام دو زلفت گذری بر چین کرد

با سر کوی تو صاحبنظرش نتوان گفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ز آنروی طره پر رخ دلدار کج نهند

کاهل خرد طریقه طرار کج نهند

گیرد مناسبت برخ و زلف یار من

گر شاخ سنبل از بر گلنار کج نهند

حقا که لاف راستی از سرو بوستان

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۷
sunny dark_mode