گنجور

 
ابن یمین

چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند

عقل پندارد که طوطی بر شکر پر میزند

چون رقم پیدا شود از مشک بر کافور او

شام پنداری سر از حبیب سحر بر میزند

عارض او زیر خوی از تاب می گوئی مگر

قطره شبنم هوا بر لاله تر میزند

همچو رویش آذر بتگر نیاراید بتی

طعنه هازین رو خلیل الله بر آذر میزند

دلبر سیمین ذقن بی زر زگوش خود سخن

گر همه در است همچون حلقه بر در میزند

میکند دلرا نصیحت در هوای او خرد

رای دیگر گیرد آن وین راه دیگر میزند

سرفتد در پای او خوشتر که بر دوشم بود

گردن اینک پیش تیغش مینهم گر میزند

وقت آن آمد که شادی روی بنماید از آنک

مدتی شد تا دلم با غم سرو بر میزند

عاقبت ابن یمین یابد گشایش از درش

چون بجای حلقه بر در روز و شب سر میزند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode