گنجور

 
ابن یمین

تا سنبل سیراب تو بر لاله گره شد

خورشید تو گفتی که مگر زیر زره شد

مسکین دل زارم هدف تیر بلا گشت

آندم که کمان خم ابروت بزه شد

احرام طواف سر کوی تو گرفتیم

چون ابروی تو قبله جان که و مه شد

چشمت ز کمان خم ابروی تو تیری

بگشاد ز سر گوشه بر آورده زه شد

گفتم صفت زلف چو جیم تو توان کرد

خود زای زبانها صفت از عجز گره شد

با حسن تو دل نرد هوس باخت ولیکن

جان در گرو حسن تو بسیار فره شد

سلطان غمت دست چو بگشاد به بیداد

عقلم که رئیس ده دل بود ز ده شد

در آرزوی سیب زنخدان تو اشکم

چون آب انار آمد و رخساره چو به شد

با گریه و با آه دل ابن یمین باش

زین آب و هوا نرگس بیمار تو به شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode