گنجور

 
ابن یمین

تا سنبل تر بر سمنت جلوه گری کرد

بس غالیه سائی که نسیم سحری کرد

در معرض بالای بلندت بسوی سرو

هر کس که نظر کرد ز کوته نظری کرد

زد با دهنت غنچه ز خود لاف و از اینروی

در پیش ریاحینش صبا پرده دری کرد

ایدل مرو اندر پی آن ترک پریوش

کایام بغم مدت عمرم سپری کرد

دیوانگیی باشد اگر مردم عاقل

گویند که سر در سر سودای پری کرد

واجب بود آواره شدن از وطن خویش

آنرا که طلبکاری یاری سفری کرد

شد شهره بشیرین سخنی ابن یمین زان

کش طوطی جانرا لب لعلت شکری کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode