گنجور

 
ابن یمین

جانا ز لبت ما را گر کام نخواهد بود

از ما بجهان باقی جز نام نخواهد بود

شادی وصالت را اغیار نمی بیند

گوئی غم هجرانرا انجام نخواهد بود

با طوطی جان گفتم گرد شکرش کم گرد

کان سلسله مشکین جز دام نخواهد بود

آرام نمیگیرد بر روی تو زلف آری

کس را بِه‌بَرِ آتش آرام نخواهد بود

ما را شِکَری باید از پسته خندانت

گیرم که سلامی نه دشنام نخواهد بود

هست ابن یمین از تو خشنود بدشنامی

از تو طمعش زین بیش اکرام نخواهد بود