گنجور

 
ابن یمین

تا ز پیشم نازنین دلدار شد

بی رخش نور و نوام از کار شد

پوستم بر استخوان مانند چنگ

چنگ گشتم ناله زیر و زار شد

تا هوای چشم و زلف پر خمش

در دماغ این دل افکار شد

خسته آنغمزه غماز گشت

بسته آن طره طرار شد

عکس دندانش چو بر چشمم فتاد

چشم من چون ابر گوهر بار شد

بسکه چشمش خلق را بیمار کرد

عاقبت او نیز هم بیمار شد

کی بود یارب که گویند آن صنم

همچو روی خود نکو کردار شد

از لبش ابن یمین گوید سخن

همچو طوطی زان شکر گفتار شد

 
 
 
عطار

پیر ما وقت سحر بیدار شد

از در مسجد بر خمار شد

از میان حلقهٔ مردان دین

در میان حلقهٔ زنار شد

کوزهٔ دردی به یک دم درکشید

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

هر که را اسرار عشق اظهار شد

رفت یاری زانک محو یار شد

شمع افروزان بنه در آفتاب

بنگرش چون محو آن انوار شد

نیست نور شمع هست آن نور شمع

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۸ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

آفتاب عمر بر دیوار شد

والله ار نفسم دمی بیدار شد

جهان ملک خاتون

یار بی جرمی ز من بیزار شد

ناگهان با دشمنانم یار شد

مونس جانش همی پنداشتم

نام و ننگم در سر این کار شد

زاری و افغان من سودی نداشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه